میخورد بر بام خانه!
یادم آرد روز ارزان
گردش یک روز دیرین، خوب و شیرین
توی بازارهای تهران
کودکی ده ساله بودم
شاد و خرم، نرم و نازک،
چست چابک، از پرنده،
از خزنده، از چرنده
بود بازار گرم و زنده
قیمت جنس ارزان
یک دو مرغ اینجا و آنجا
هرچه بود را میخریدیم
قیمت شیشلیک، ارزان،
تخم مرغ دویست تومان بود!
گوشتها عَرضهی روز،
کیلویی چهل تومان بود!
چه نیازی بود تا ما
بدهیم کارت ملی
تا کیلویی گوشت بگیریم
آن هم با نرخی نجومی!!!
میدویدم همچو آهو
میپریدم از سر جو
خالی میکردم از مغازه
هرچه جنس را، با پنج تومان
ولی حالا چیپسها و بستنیها
نرخشان در حد برجها،
هارد و کیس و موس و لپتاپ
میدَرَد ابرها را
تورم دیوانه غرّان
با مشت میکوبد، حسابها را!!
هی زدن این در و آن در،
دخلها نمیپاید،
خرجها و حسابها را!
بشنو از من کودک من
پیش چشم مرد فردا
زندگی با این شرایط،
خواه پولدار باشی و بی پول،
هست دشوار، هست دشوار، هست دشوار!!!!
درباره این سایت