محل تبلیغات شما

تخیلات یک نیمه مهندس





-مولی: چرا ولم نمی‌کنی چرا نمی‌زاری رد بشم؟
-استنتاجم به رژ لبت اتصالی کرده، خراب شده! 
-رژم چیکار کرده؟!
-رژت همون کاری رو با من کرد که فیدل کاسترو با عوامل عملیات خلیج خوک‌ها کرد!!
-نکن این کارا رو! من زنم می‌شنوم باور می‌کنم عاشق می‌شم بعد اگه موریارتی بکشتت می‌میرم!!
-مردنی که به دست موریارتی باشه بخشی از نقشه‌هامه من می‌خوام انتخابی برات بمیرم!
-خواهش می‌کنم تمومش کن! من می‌میرم لعنتی!!
-یالا به قولت عمل کن!
-چه قولی؟
-الآن درست دو سال و نیم ساعت و سی و شیش ثانیه و هفت صدم ثانیه‌ست که صدات
-اصلا فکرشو نکن!
-برو گمشو ببینم بابا هی ناز می‌کنه! همون آیرین بهتر بود بابا کاش با اون رل می‌زدم! 

نتیجه اخلاقی: به هیچ عنوان یه کارآگاه معتاد رو سرکار نزارید اعصاب نداره!! 


امروز (یا شاید بهتر باشه بگم امشب!) درباره چیزی می‌خوام صحبت کنم که تو دانشگاه و جاهای دیگه شاهدش بودم. سه سال از دانشجو بودن من می‌گذره و حتی از زمانی که دانش‌آموز دبیرستان بودم، این سوال تو ذهنم بود که چرا بچه‎‌های دیگه انقدر از درس فراری هستن و درس نمی‌خونن. البته دلیلش که کاملا مشخصه! توی هر سیستم آموزشی که نمره بشه ملاک و بچه‌ای که مثلا به فوتبال علاقه داره و علومش مثلا می‌شه 14 توی خانواده کلی سرکوفت می‌خوره! حالا نمی‌خوام کل قضیه رو بندازم گردن نظام آموزشی کشور که آقای مجید حسینی به حق حسابی از خجالت سیستم آموزشی، از آموزش و پرورش گرفته تا دانشگاه آزاد و وزارت علوم و غیره و ذلک دراومده. بحث من اینه که همه اونایی که دانشجو هستن و به زور رشته‌شون رو انتخاب کردن بالاخره تو زندگیشون به جایی می‌رسن که دنبال علاقه‌شون می‌رن. پس چرا از همین دوران دانشجویی که قدرتش رو داریم دنبال علاقه‌مون نریم؟ (من خودم علاقه‌م رشته برق بود و هنوز هم هست، اما با روش تدریسش که به درد بازار کار نمی‌خوره مشکل دارم! که این قصه سر دراز دارد! تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل!!) اما بحث من افرادی مثل یه سری از هم دانشگاهی‌های خودمه که کوچکترین علاقه‌ای به برق ندارن و سر کلاس یا خوابن یا با گوشی ور می‌رن یا . . خوب اونی که تو کلاس هی تیکه می‌ندازه و آخرش هم می‌افته و همون درس رو هی برمی‌داره و براش مهم نیست جاش تو کلاس درس نیست! این بشر تو استندآپ کمدی می‌تونه بره بتره!! حالا قبول دارم که شرایطی تو کشور ما مهیا نیست که هرکسی که دنبال علاقه‌ش بره بتونه توش موفق بشه، موانع الحمدلله در همه زمینه‌های هنری هست. اما خوب این بچه فرضا مدرک مهندسیش رو هم بگیره، فرضا کار هم گیرش بیاد، ولی بحث n سال وقتیه که می‌تونست تو یه رشته دیگه بزاره و موفق‌تر باشه تو اون زمینه! وقت و جوونی و عمرش رو بزاره روی کار و رشته‌ای که هیچ علاقه‌ای بهش نداره و به سن بالاتر که می‌رسه عمرش رو تلف شده بدونه! چون کاری که علاقه داشته رو دنبال نکرده! منظورم هم پدر و مادرهاست هم خود اونایی که به زور دارین یه رشته رو می‌خونین! 
دوستان دانشجو یا دانش‌آموزی که به رشته درسی‌تون علاقه‌ای ندارین! با پدر و مادرتون صحبت کنید و خیلی محکم حرفتون رو بزنید. پدر و مادرهای عزیزی که به زور بچه‌تون رو می‌فرستین رشته سختی مثل مهندسی برق و مکانیک و پزشکی و . بچه ‌هاتون قرار نیست به آرزوهایی که شما نرسیدین برسن! لطفا با راهنمایی درست کمکشون کنید آرزوهای خودشون رو دنبال کنن. این زندگی اوناست نه شما!
و همچنین اونایی که انگیزه و هدف خاصی از انجام هیچ کاری ندارین! بشینین با خودتون دو دوتا پنج تا کنید (تو این مملکتی که پراید بشه 50 میلیون، معلومه دو دوتا می‌تونه پنج تا، ده تا یا حتی دوازده‌تا هم بشه! هیچ چیز غیرممکن نیست!!) ببینید به چی علاقه دارید وگرنه وقت و عمرتون می‌ره و یهو به خودتون میاید می‌بینید چندسال از عمرتون الکی رفته و شما می‌مونید و حوضتون!! از ما گفتن بود!


به جای مطلب ثابت صندلی داغ می‌زارم تو کامنت‌ها هرچی خواستید بپرسید، تا جایی که امکانش باشه جواب می‌دم. فقط ی و اعتقادی و اینا نباشه که داستان می‌شه! 
یه چیز دیگه، سوال‌ها رو شماره گذاری کنید، و تعدادشون هم خیلی زیاد نباشه که بتونم جواب بدم.
سوال درست حسابی بپرسین چرت و پرت بپرسین کامنتتون مستقیم می‌ره سطل آشغال!
این شما و این گاز کپسولی زیر صندلی بنده! برینگ یور فندکز اند کبریتز!! 


هر بار این درو محکم نبند نرو! (آخه در کجا؟ در مترو؟ دستشویی، کمد چی؟)
اینا خیلی پلنگن! اینا خیلی پلنگن! (شهر نیست که! پارک ملی کنیاست!)
ت بده بدنو ت بده. (قضاوت رو به عهده خودتون می‌ذارم!)
هرچه دارید و ندارید بپوشید و برقصید و (چیزی که نداریم رو چجوری بپوشیم لامصب؟!)
بدو بدو دیره دلم داره جای دیگه می‌ره، اگه زندونیش کنی آروم می‌گیره! (مگه میگ میگه؟!!)
(البته قسمت‌های دیگه این آهنگ هم به درد شیشه پاک کردن می‌خوره!)
سلمونی نرو با ما بد باش فقط می‌زنیم کله‌تو باشی حتی کچل! (آخه کله کچلو چجوری می‌زنی؟!)
یه چتر خیس و دریا کنار و پرسه‌های عاشقانه! (میلک شیک با آفتاب بدم خدمتتون؟)
هرچی که تو زمین و آسمونه بهم انگیزه می‌ده! (داداش خدایی دلار دوازده تومنی و سکه 3 میلیون تومنی بهت انگیزه می‌ده؟)
ما رفتیم بای‌بای (خوب به سلامت الآن دقیقا چیکار کنیم ما؟!)
خداییش اگه شعر گفتن اینه پس اونایی که ما تو ادبیات خوندیم چیه؟ حالا نمی‌گم همه شعرا مثل حافظ و سعدی از خم ابروی یار و پیچ و خم‌های طره پریشان یا لب‌های لعل و اینا بگن! این همه شعر خوب هست مثلا:
بهار بیا برام عشقو بیارش، بده هر یاری رو دست نگارش.
ترسیده بودم از عشق، عاشق تر از همیشه، هرچی محال می‌شد با عشق داره می‌شه، وقتی که عشق آخر تصمیمشو بگیره، کاری نداره زوده یا حتی خیلی دیره.
زندگی با بد و خوبش، شکل یک بازیه اما، نباید غافل از این شد، چی به جا می‌مونه از ما. بازی زندگی رسمش گاهی برد و گاهی باخته، کسی اسمش رو زبوناست که یه عمر با همه ساخته.
با اینکه خسته‌ای شاید از این دنیای پر از سختی، یه احساسی بهت می‌گه چه بی اندازه خوشبختی.
خداییش شعر می‌گید درست حسابی شعر بگید نرید رو اعصاب آدم!!
 

 



دکتر شلدون کوپر، نیمه نابغه نسبتا خنگ سریال تئوری بیگ بنگ رو توی تصویر مشاهده می‌فرمایید! مدت  ۳ سال از افتخار بزرگ این سریال که شروع دیده شدنش توسط بنده هست می‌گذره! (روح شلدون در وی حلول می‌کند!) 
اولین چیزی که باعث شد اصلا سراغ این سریال برم اسم غلط اندازش بود که باعث شد فکر کنم سریال با موضوع علمیه! ولی وقتی فهمیدم سریال سیتکامه و ۱۲ فصله (که اون موقع ۹ فصل بود) کاملا نا امید شدم اما حیفم اومد ادامه ندم.
خوب، زیاد حاشیه نریم! نکته اصلی سریال تغییر شخصیت شلدون از یه دانشمند به ظاهر بالغ لجباز و کاملا یه دنده که هیچ راهی نداره مرغش حتی یک و یک صدم پا داشته باشه به یه شخصیت نسبتا(!) انعطاف پذیر و با احساسات انسانی و حتی درک احساسات بقیه هست.
مسئله اصلی اینه که شلدون تحت تاثیر تماشای سریال استار ترک، فکر می‌کنه تنها راه پیشرفتش از راه منطق و خشک و پرداختن صرف به علم و علی‌الخصوص فیزیک و ریاضیاته. برای همین بُعد احساسات خودش رو کنار می‌زاره و تبدیل به رباتی می‌شه که به جز منطق محض هیچ چیزی حالیش نمی‌شه و حتی از گوش دادن به موسیقی توی ماشین خوشش نمیاد! اما کم کم بعد از دیدن ایمی فرا فاولر احساساتش بیدار می‌شه و تغییرات کمی در شخصیتش ظاهر می‌شه. حتی شلدون به طور عمدی به احساسات کسی ضربه نمی‌زنه، بلکه متوجه نمی‌شه که با منطق خشک و انعطاف ناپذیرش داره احساسات بقیه رو خرد می‌کنه. (تنها دلیلی که بقیه لیوان یا وسیله دیگه‌ای رو توی سرش نمی‌شن!!) اما وقتی ایمی ترکش می‌کنه متوجه می‌شه که احساسات هم به اندازه علم و منطق ارزش دارن. تا قبل از ورود ایمی به زندگی شلدون، اون هیچ ایده‌ای از احساسات بقیه آدمها نداشت، اما وقتی متوجه شد که با منطق خشک و انعطاف ناپذیر بودنش، داره به بقیه آسیب می‌رسونه، خواست که تغییر کنه. البته گاهی هم که می‌خواست ابروی طرف رو درست کنه، می‌زد چشمش رو کور می‌کرد! اما بالاخره راه درستش رو پیدا می‌کرد و به احساسات انسانی نزدیک‌تر می‌شد.
درسته شلدون یه شخصیت تخیلیه و محاله که آدم هیچ احساسی نسبت به هیچ چیزی (چه مثبت و چه منفی) نداشته باشه، اما ممکنه گاهی رفتارهایی داشته باشه که مثل شلدون ندونه که داره چیکار می‌کنه و چه تاثیری روی بقیه می‌ذاره. این سریال ثابت می‌کنه آدم حتی اگر هیچ احساسی هم نداشته باشه می‌تونه تلاش کنه احساسات درونش رو بیدار کنه و با بقیه به درستی ارتباط برقرار کنه. تاثیرگذارترین لحظه سریال، لحظه‌ای بود که شلدون علی رغم داشتن منطق خشک و انعطاف ناپذیرش، برای اولین بار به ایمی گفت که دوستش داره! و نکته خیلی جالب ترش این بود که با همون منطق خشک و زبون نفهمش به این نتیجه رسیده بود که نسبت به ایمی احساس داره!! 
امیدوارم بسته به وضعیت منطق و احساساتمون، یه ایمی یا شلدون تو زندگی همه‌مون باشه که احساس و منطقمون رو به طور متعادلی تنظیم کنه!!

ممکنه خیلی‌ها مثل من از پدر و مادرشون جمله‌هایی مثل این شنیده باشن:
این همه بازی می‌کنی خسته نمی‌شی؟
آخرش که چی؟ جایزه می‌دن بهت؟ 
مگه واقعیه که این همه حرص می‌خوری؟ (البته این یکیو خدایی راست می‌گن!)
کاش انقدر که بازی می‌کنی درس خونده بودی! 
چشات در نیومد پای اون لامصب؟
و خیلی چیزهای دیگه که نمی‌گم تا زخم رو نمکتون، ببخشید نمک رو زخمتون نپاشم.


در جواب این که به کجا می‌رسی می‌تونم بگم که افراد در کشورهای دیگه با گیم پول درمیارن! اون هم با تست کردن بازی و تایید اونها برای روانه کردن به بازار. یه روش دیگه‌ش استریم یا گذاشتن ویدیو بازی‌شون به صورت همزمان یا آنلاین یا حتی ادیت ویدیو و آپلود کردنش تو یوتیوبه که خودش یه جور کسب درآمده که متاسفانه نه امکان اولی و نه دومی زیاد تو کشور ما وجود نداره.
اما غیر از این‌ها خیلی چیزهای دیگه در مورد بازی هست که می‌شه یاد گرفت و به عنوان جواب دندان شکن برای نیش و کنایه‌های بالا استفاده کرد از جمله:
-از بازی می‌شه یاد گرفت هیچ چیزی در جهان بی هدف نیست حتی اگه ما هدفش رو درک نکنیم.
-می‌شه یاد گرفت گاهی برای گرفتن تصمیم‌های مهم و استفاده از فرصت‌ها زیاد وقت نداریم.
-می‌شه یاد گرفت هوشمندانه کار کردن بهتر از سخت کار کردنه.
-می‌شه یاد گرفت هر دشمنی هرچقدر سرسخت باشه، رویین تن نیست و می‌شه از یه راهی شکستش داد.
-می‌شه یاد گرفت اگه گیر کردیم، یا راه رو اشتباه رفتیم یا یه کاری رو اشتباه انجام می‌دیم.
-می‌شه یاد گرفت که نه سختی پایداره و نه آسونی و هر کدوم اینا می‌تونه هر لحظه به قطب مقابلش تبدیل بشه.
-می‌شه یاد گرفت همیشه حمله بهترین استراتژی نیست! (البته نه توی کال آف دیوتی!)
-می‌شه یاد گرفت گاهی ممکنه به مرحله‌ای بر بخوریم که دوستش نداریم اما باید ازش بگذریم.
-می‌شه یاد گرفت هر ابزاری برای هر کاری به درد نمی‌خوره و هر راه حلی برای هر مشکلی مناسب نیست.
-می‌شه یاد گرفت هر اشتباهی یه تاوانی داره. (البته نه با رمز ضد پلیس جی تی ای!! خدای بدآموزی هستن این بزرگوار!)
-می‌شه یاد گرفت وقتی باگ‌های بازی دست ما نیست، می‌تونیم کنار اومدن باهاش رو یاد بگیریم! (البته خیلی خیلی سخته، اما واقعیت اینه تو دنیای واقعی هم مشکلاتی وجود دارن که دست ما نیستن.)
-می‌شه یاد گرفت سازنده می‌دونسته که ما از پس رد کردن مراحلش بر میایم، پس با تلاش می‌تونیم سخت‌ترین مراحلش رو رد کنیم.
-می‌شه یاد گرفت به جای غر زدن و حرص خوردن، می‌شه به نتیجه کار فکر کرد و از مسیرش هم لذت برد.
-می‌شه یاد گرفت فقط جای فکر کردن به نتیجه کار، می‌شه از خود بازی هم لذت برد! (انتخاب بین این و قبلی با خودتون!)
-می‌شه یاد گرفت بی اعصاب ترین موجودات روی کره زمین گیمرها هستن! (اگه باور ندارین وسط بازی آنلاینشون مودم رو خاموش کنید یا فیوز برق رو قطع کنید تا فحش‌های جدیدی به فرهنگ لغاتتون اضافه بشه و یا حتی ممکنه فحش جدیدی اختراع کنن و در فرهنگ لغات فحش اضافه‌ش کنن!)
و در نهایت: می‌شه یاد گرفت شخصیت بازی‌های کامپیوتری نفهم‌ترین و بی‌شعور موجودات عالم هستن و در نتیجه هیچ بی‌شعوری غیرقابل تحمل نیست! (تردم با این نکته یاد گرفتنم!)

تعجب نکنید کرم‌ها هم با هم می‌جنگن! اما اشتباه نکنید! نه مثل مورچه‌ها و ات دیگه سر جفتگیری با ملکه بلکه مثل آدم‌ها با چوب و چماق و تفنگ و تیرکمون و آرپیجی و بمب و موشک و نارنجک! اینجوری نگام نکنین! منظورم بازی Worms هست با ورژن Worms 4:Mayhem خاطره‌ها داشتندی بنده

نمونه کرم‌های از جان گذشته‌ای که برای حفظ افراد تیمشون حتی جونشون رو هم حاضرن بدن این بزرگوار هستن:

قسمت استوری و اون مه مه» گفتناشون از اون قسمت‌هایی بود که با این که هیچی نمی‌فهمیدم ولی تا آخرش رفتم و کلی ذوق می‌کردم که آیتم جدید می‌تونم با سکه‌هاش بخرم جدا از صداشون که واقعا خنده‌داره! اگر بازی نکردید، برید سراغش می‌فهمید چی می‌گم. مخصوصا وقتی با همون صدای زاقارتشون می‌گن نووووووووووووووووووووووووووووووو»

خلاصه که لا گیم الاالورمز و لا سلاح الاالبازوکا

چند نکته:

  1. در ورژن Worms ultimate mayhem اون مه مه» گفتنا به دیالوگ تبدیل شدن اما با همون صدای بامزه خودشون و دیگه برای فهمیدن زبان بی زبانی این کرم‌های کوچیک، اما محکم و مصمم مجبور نیستید زیرنویس بخونید!
  2. مراقب باشید توی آب نیفتید که غرق می‌شید.
  3. مراقب باشید اگر کرمی رو کشتید نزدیکش نباشید چون این بزرگواران بعد از مردن منفجر می‌شن!
  4. می‌تونید از منوی Customization برای تیمتون سلاح بسازید و حتی برای کرم‌ها اسم بزارید و لباس و پرچم و سنگ قبر(!) انتخاب کنید!
  5. اگر تا چهار نفر هستید می‌تونید از مولتی‌پلیر حالت‌های مختلفی رو برای بازی انتخاب کنید مثل حالت خون‌آشام که یکی از کرم‌های گروه خون آشام می‌شه و نصف سلامتی کسر شده از کرم مضروب(!) به جون کرم خون‌آشام اضافه می‌شه یا حالتی که خزیدن کرم‌ها سریع تر می‌شه و یا اثر سلاح‌های انفجاری دو برابر می‌شه! و یا حتی حالت دیگه‌ای که یه کرم تیمتون که علامت تاج کنار اسمش ظاهر می‌شه کرم شاه هست که با شکست اون کل تیم از دور بازی خارج می‌شن!
  6. در طول بازی جعبه‌های مختلفی ظاهر می‌شن که یا سلاح توشون هست، یا قابلیت خاصی به کرمی که اون جعبه رو گرفته داده می‌شه (این قابلیت وما خوب نیست! حواستون باشه!) و یا به سلامتی کرمتون اضافه می‌کنه.
  7. مراقب بشکه‌های سبز باشید! اگر منفجر شدن نزدیکشون نرید که شیمیایی می‌شین و تو هر دور بازی از جون کرمی که رنگش هم سبز هست کم می‌شه!
  8. و حرف یکی مونده به آخر: اگر چوب بیسبال داشیتد و کرم دشمن نزدیک آب بود، از پرت کردنشون توی آب غافل نشید! این حرکت می‌تونه روحیه حریفتون رو تا حد کرم شیمیایی شده تضعیف کنه!
  9. پرده آخر: با طناب نینجا می‌تونین بشکه‌های سبز رو به سمت کرم دشمن بکشید و با دینامیت یا نارنجک اثر انفجاری رو چندین برابر کنین! (اگر کرم فلک زده دشمن بر اثر قدرت انفجاری چنین ترکیبی تو آب نیفته، یا تو خشکی به دیار باقی نره، حتما سلامتیش خیلی خیلی کم می‌شه و شیمیایی هم می‌شه که توی نوبت بعدی می‌تونید حسابی از خجالتش در بیاید!)
یک بیت من درآوردی برای حسن ختام پست:

چو کرمی با چوب بیسبال زند پس کله دشمنی / همانا بر بیفشاند تخم پیکار و اهریمنی

رفیقان آن کرم که باشند آموخته پیکارها / زنند با تیر و تفنگ و دینامیت و پیکان‌ها

چو نبرد شد دامنگیر روزگار این کرم‌ها / خدا داند عاقبت چیست و چه دانند کرم‌ها



نمی‌دونم از کجا شروع کنم، تقریبا ابتدایی بودم که با این بازی آشنا شدم. اونم خونه همکلاسی‌مون که کامپیوترشون از این مانیتورهای CRT بی‌ریخت درب و داغون داشت  و البته بماند که به خاطر ۵ دقیقه بازی کردن چقدر دقم می‌داد و با رمزهاش چه بلاهایی سرم می‌آورد! از پلیس ۶ ستاره بگیرید تا راه انداختن ملت دنبال من!! تا اینکه یه کم بزرگتر شدم  و تابستون با اجازه مامانم هفته‌ای یه روز می‌رفتم کلوپ محل و حدود ۱ ساعتی بازی می‌کردم. اول راهنمایی شد و یه کام‍پیوتر و مانیتور LCD با کلاس خریدیم شروع کردیم بازی کردن با این آقای cj!! کی فکرشو می‌کرد این بازی با اون گرافیک داغون، رانندگی افتضاح و خلبانی افتضاح‌تر از رانندگیش بتونه نوستاژی یه نسل بشه! چیزی هم که بیشتر از همه حال می‌داد زدن ملت تو خیابون بود! کار منم تا وقتی نفهمیده بودم این بازی داستان داره، یا کشتن ملت تو خیابون بود یا تردن ماشین با RPG، یا زدن رمز پلیس ۶ ستاره و راه افتادن با تانک تو خیابون و زدن پلیسا!! بالاخره فهمیدیم که عجب داستان هم داره! و غافل از اینکه اون آقای چاقالو که با چوب بیسبال میاد که سی‌جی رو بزنه، سی‌جی همونجا با شاتگان باس می‌زدش!!!
خلاصه که با این بازی کلی خاطره سازی کردیم و الآن وقتی گاهی فیلمی چیزی ازش می‌بینم، دلم برای اون روزا که با کلی ذوق منتظر پر شدن نوار لودینگش به مانیتور خیره می‌شدم تنگ می‌شه! و صد البته "پا بزن آشغال" رایدر هم از اون دیالوگ‌هاییه که هیچکس یادش نمی‌ره!! 



چرا اینطوری نگاه می‌کنید؟ قابیل کاملا برازنده این آقای خوش تیپ و خال(!) که تو تصویر مشاهده می‌کنید (جناب آقای جیمی مک گیل یا همون ساول گودمن برکینگ بد) هست!! از این سریال همین رو براتون بگم که حیله‌های عجیب و غریب این آقا جیمی برای رسیدن به شغل پردرآمد و البته پر دردسر وکالت و همچنین اقدامات کمی تا قسمتی حیله‌گرانه‌تر(!) آقای چاک مک گیل برای جلوگیری از این اتفاق منو فقط یاد یه چیز می‌ندازه: هابیل و قابیل!! با این تفاوت که این آقا قابیل قصه‌ی ما به جای بیل از هوش و ذکاوت خودش برای شکست برادر وکیلش استفاده کرد. اما آخر هابیل قصه‌ی ما با چراغ خونه خودش رو با خاکستر یکسان کرد!! به هیچ عنوان هم فکر نکنید زیر سر جیمی بوده‌ها! اصلااا!! حالا داستان چیه اصلا؟
داستان این دوتا برادر سابقه طولانی‌تر از این حرف‌ها داره که با دیدن سریال متوجهش می‌شید اما اختلاف این دوتا از جایی شروع می‌شه که خوب الآن که فکرشو می‌کنم پیچیده تر از این حرفاست که بخوام توضیحش بدم پس بشینید ببینید تا بفهمید
البته ناگفته نماند با دیدن سریال متوجه می‌شید که آقای چار مک گیل هم دست کمی از جیمی، این روباه مکار آب زیرکاه نداره و تو زرنگی می‌تونه روی دست جیم بلند شه!
و صد البته آقای گیلیگان هم ثابت کردن که در سریال ساختن مغز استثایی دارن! و موفقیت برکینگ بد اصلا اتفاقی نبوده  

به نام خداوند گیم و باگ/ که عاری بُوَد خود ز هرگونه باگ
خالق کنسول‌های نسل اندر نسل/ که انداختند نسل جوان را ز اسب
چون GTA بیامد بشد نامدار / شد CJ قهرمان، آن مجرم آشکار
بکشت و بزد مردمان را به شهر / همی او کشاند ارتش و FBI را به شهر
و آن تمپنی که بود رشوه‌خوار / شد تباه و گشت اندر شهر خوار
Call of Duty بیامد اندر این بازار / همانا نمایاند بر مردم آن کارزار
الکس میسن، آن قهرمان دلیر / همان که نبود در کارزار دشمن، بمیر!
بشد او ترور به دست رائول / که بود بی شاخ و دم و ناجوانمرد غول
اتزیو که بود دشمن ظلم و جور و ریا / گرفت خونین انتقام ز خاندان برجیا
در استانبول گشت به دنبال یادگار / ز اجداد خویش خاطرات آورد به یاد
همی یافت چون گل سرخ یار / بگرفت آرام اندر آن شهر و دیار
و آن کریتوس که بود ایزد ایزدان نبرد / خدایان یونان نبودند وی را حریف در نبرد
استخوان‌ها خرد گشت از تبرهای وی / نبود هیچکس را امان از خشم وی
خواست فراموش کند آن گناهان پیش / بردارد دشمنان را از راه خویش
بمرد و بازگشت از دنیای مرگ / گویا که تسلیم نشد او حتی به مرگ
ز تاریخ و ساینس فیکشن و ترسناک / همه گیم‌ها بگشتند جالب انگیک!
سپاس آن خداوندگار پی سی و پی اس و ایکس باکس / کآفرید این گیم‌ها و آن مجیک باکس*!! 


*Magic Box: منظور هرگونه وسایل الکترونیکی که قابلیت اتصال به مانیتور یا تلویزیون را دارد و وسیله سرگرمی محسوب می‌شود! (اصلا هم منظورم کنسول بازی یا کامپیوتر نیست!!!)




دیودی که به پاور رواست به مادربرد حرامه!!
ترانزیستورها رو آخر طراحی مدار می‌شمرن!!
یک دیوانه یه خازن رو برعکس روی برد لحیم می‌کنه، صدتا عاقل نمی‌تونن درش بیارن!!
برد بیار مقاومت بار کن!!
نیم کیلواهم باش ولی مقاومت باش!!
با آمپر آمپر گفتن مدار خودش جریان تولید نمی‌کنه!!
گُنَه کرد در بیس ولتاژی، به کلکتور زدند گردن جریانی!!
از این درین به آن درین فرج است!!
ولتاژ کلکتور به آن بزرگی، ولتاژ امیتر الله‌اکبر!!
ولتاژ به باطری بردن!!
هرکه نان آمپرسنج خویش خورد، منت منبع جریان و فت (FET) را نبرد!!
مهندس نمی‌تونه لحیم کنه می‌گه برد کجه!!
فیوز نپریده و برد سوخته!!
ترحم بر مدار فیوز پرّان، ستمکاری بُوَد بر ولت سازان!!
کوه به کوه نمی‌رسه ولی فیدبک به سیگنال ورودی می‌رسه!!
شریک ترانزیستور و رفیق دیود!
از جریان ترانزیستور می‌بخشد!
خودبایاس را تدبیر نیست!
هم خازن را ترکاند، هم ترانزیستور را سوزاند، هم پول داد!!
جریان نشتی را نذر ترانزیستور کرده!!
قسم حضرت عباست رو باور کنم یا عدد روی آمپرسنج رو؟
از درین ترانزیستور افتاده!!
نه جریانی آمده نه ولتاژی رفته!!
ترانزیستورش دو سر دارد!
هرچه می‌گویم دیود زنر است می‌گوید آند را به قطب مثبت وصل کن!!
ولتاژ آن نیست که گهی DC گهی AC رود/ ولتاژ آن است که آهسته و پیوسته رود!
تو نیکی می‌کن و در مدار انداز که فیدبک در ورودی‌ات دهد باز!!
 


باز تورم با ترانه
می‌خورد بر بام خانه!
یادم آرد روز ارزان
گردش یک روز دیرین، خوب و شیرین
توی بازارهای تهران
کودکی ده ساله بودم
شاد و خرم، نرم و نازک،
چست چابک، از پرنده،
از خزنده، از چرنده
بود بازار گرم و زنده
قیمت جنس ارزان
یک دو مرغ اینجا و آنجا
هرچه بود را می‌خریدیم
قیمت شیشلیک، ارزان،
تخم مرغ دویست تومان بود!
گوشت‌ها عَرضه‌ی روز،
کیلویی چهل تومان بود!
چه نیازی بود تا ما
بدهیم کارت ملی
تا کیلویی گوشت بگیریم
آن هم با نرخی نجومی!!!
می‌دویدم همچو آهو
می‌پریدم از سر جو
خالی می‌کردم از مغازه
هرچه جنس را، با پنج تومان
ولی حالا چیپس‌ها و بستنی‌ها
نرخشان در حد برج‌ها،
هارد و کیس و موس و لپ‌تاپ
می‌دَرَد ابرها را
تورم دیوانه غرّان
با مشت می‌کوبد، حساب‌ها را!!
هی زدن این در و آن در،
دخل‌ها نمی‌پاید،
خرج‌ها و حساب‌ها را!
بشنو از من کودک من
پیش چشم مرد فردا
زندگی با این شرایط، 
خواه پولدار باشی و بی پول،
هست دشوار، هست دشوار، هست دشوار!!!!


آورده‌اند که روزی مریدی خدمت شیخ رسید و از او همی پرسیدندی که ای شیخ راه قبولی در آزمون آیین نامه رانندگی چه باشد؟
شیخ گلوی خود صاف نمودندی و در تلگرام نمونه سوالات آیین‌نامه رانندگی را برای او فوروارد نمودندی و فرمودندی:
-ای مرید! همانا نیک تلاش نمای تا آیین‌نامه را از بر شدندی و با این سوالات خود را سنجیدندی و اگر ایزد صلاح دانندی در آیین نامه نیک قبول شوندی!!
مرید چنین بکرد و نیک قبول بشد و برای پرسیدن راه حل برای قبولی در آزمون رانندگی شهر نیز پیش شیخ بازگشتندی.
شیخ وی را با پراید خود پارک دوبلی چنان نیک آموختندی که همانا مایکل شوماخر از آن پارک دوبل زدن عاجز گشتندی!!
مرید برفت و برگشتندی و شیخ او را پرسید:
-آیا قبول شدندی؟
مرید با شرمندگی سر به زیر افکنده بگفت:
-ای شیخ! همانا افسر صبح از دنده چپکی بلند گشتندی و گویا شب قبل نیز با همسر خود دعوا و بزن بزنی خفن داشتندی و وی را اعصاب به سان پودر کاکائو که در شیر بریزند خرد بودندی و از این رو مرا مردود فرمودندی و با خودکار قرمز مورد استرس و عدم تسلط بر اعصاب را تیک زدندی!
شیخ ریش خود را بخاراند و فرمود:
-همانا گناه تو نباشد و چنین شرمنده مباش! بار دیگر تلاش بنمای!
مرید برفت و بار دوم قبول گشتندی و شادمان با ناپلئونی پیش شیخ آمدندی.
شیخ بفرمود:
-حال آیین‌نامه را در آتش شومینه جزغاله نمای!!
مریدان آیین‌نامه بر سر کوبان پرسیدند:
-یا شیخ! حکمت این عمل در چه باشد؟
شیخ زیربغل خود را خاراندندی و فرمودندی:
-همانا آیین‌نامه را در عمل کار نباشد و هر که آن را رعایت فرماید، حقش به سان پپرونی نوش جان شدندی و خسارت نیز همی باید دادن!!
مریدان به شهرک آزمایش پناه بردندی و آیین‌نامه‌ها دریدندی و سرها به کاپوت ماشین کوبیدندی!

اگر هملت در قرن بیست و یکم تو ایران زندگی می‌کرد فکر می‌کنید چی می‌گفت؟
"فیلتر بودن یا نبودن؟ مسئله این است! آیا شایسته‌تر آن است که به فیلترها و ارورهای 404 زمانه تن در دهیم و یا VPN دانلود کرده و به جنگ مشکلات فراوان برویم؟ فیلتر کردن، بلاک کردن و آسودن؟ همین و بس؟ و با فیلتر کردن بگوییم که به فسادها و هزاران هراس طبیعی که وجود دارد، پایان داده‌ایم!!"


یاد نوجوانی و دوره جوگیری‌مون بخیر! دوره راهنمایی بودم که تو مدرسه برای هرکلاسی قفسه کتاب گذاشتن و از ما خواستن کتاب‌های خودمون رو ببریم و بزاریم تو قفسه‌ها که بقیه هم استفاده کنن. ایده بسیار خوبی بود و از همین طریق بنده کتاب ه‌های دریای سرخ جناب آقای هرژه رحمه‌الله علیه(!) رو خوندم و از شخصیت ماجراجویانه و کله‌شق تن‌تن خوشم اومد و گیر سه پیچ دادم به ابوی گرامی که من کتاباشو می‌خوام!! پدر بنده‌هم با این توجیه که "این که همش عکسه و چیز درست حسابی نداره!" زد تو ذوق ما و ما هم که دهه هفتادی، دست به اینترنتمون خوب بود و رفتیم دانلودشون کردیم و خوندیم!
می‌تونم بگم کتاب‌های تن‌تن ما رو از دنیای روزمرگی و تکرار بیرون می‌کشید و می‌نداخت وسط تعقیب و گریزهای پلیسی و ماجراهای مشکوک و گاهی هم خنده‌دارش!! البته به سبک یه خبرنگار فضول که کله‌ش بدجور بوی قرمه سبزی که چه عرض کنم، بوی بیف استروگانوف می‌داد!! به شخصه وقتی برای اولین بار کتاب‌ها رو می‌خوندم دل تو دلم نبود که چی می‌شه و ماجرا به کجا ختم می‌شه! مثلا توی کتاب تن‌تن در آمریکا اون قسمتی که تن‌تن تو کارخونه سوسیس و کالباس به نرده تکیه داده بود و رئیس کارخونه که با گانگسترها هم‌دست بود اون دکمه رو فشار داد و تن‌تن افتاد لای مخلوط گوشت و ادویه‌ها! هرژه هم استاد لحظات تعلیق و بلاتکلیف گذاشتن خواننده بود! قبل از اینکه به خوندن کتاب ادامه بدم گفتم که واقعا تن‌تن مرحوم شد! اما از شانسش درست همون موقع کارگرها اعتصاب می‌کنن و دستگاه‌ها رو خاموش می‌کنن و تن‌تن سالم از اونور دستگاه میاد بیرون!!  
جا داره یادی هم بکنیم از کاپیتان هادوک خداوندگار بی بدیل دریاهای جهان که فحشاش هم دلمون رو خنک می‌کرد هم باعث می‌شد کلی بخندیم (یه کمی گیج هم تشریف داشتن ایشون البته!!) و اون دوتا کارآگاه که دو مرحله از خنگ هم اونورتر بودن و کلا یا همه چی رو عوضی می‌فهمیدن یا کلا شوت که چه عرض کنم، تو آفساید بودن!! و همچنین میلوی شیطون و بازیگوش که گاهی همه چیو به هم می‌ریخت اما جز خرابکاری نه تنها دوست خوبی برای تن‌تن بود بلکه جونش رو هم چندبار نجات داد. و پروفسور تورنسل گیج و ناشنوا که با اختراعاتش گاهی برای تن‌تن و دوستانش دردسر درست می‌کرد و گاهی‌هم کمکشون می‌کرد! اما بیشتر وقتا نمک داستان و مایه دردسر بود!
خلاصه جناب آقای هرژه روحت شاد، با اینکه جو دوره نوجوانی‌مون رفته اما تو با کتاب‌هات برای ما دنیایی از خاطره باقی گذاشتی که هر موقع یادش می‌افتیم لبخند می‌زنیم و یاد ماجراجویی‌هایی می‌افتیم که بدون کتاب‌های تو در دنیای واقعی نمی‌تونستیم تجربه‌شون کنیم.  


آخرین جستجو ها

فرهنگ ܓ✿ تـــو فــقــطــ لــیــلــی بــاش ܓ✿ utvehesa (っ◔◡◔)っ ♥ کـــــد ها و ســفــارشــاتــ پـــیـنکـی پــــایــ ♥ فروش ، تعمیرات ، ارتقا کامپیوتر ، لپ تاپ | کامپیوتر سروقد در مشهد فروش خدمات مجازی کاخ زمستانی سنت پترزبورگ | شاهکار معماری روسیه ایران فیشر metsaddvalo فایل اکی مرجع فروش و خرید انواع پایان نامه ، تحقیق ، مقاله ، پروژه ، ترجمه ، پاورپوینت ، انواع طرح های کسب و کار و ...